پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

معتاد شدم

ایستگاه مترو وارد می‌شوم. قبل از گیت مأمور میانسال نیروی انتظامی صدایم می‌کند.

- آقا بیا یه لحظه!

با هم به اتاقی می‌رویم. یک نفر دیگر آنجاست با مأموری که مشغول جستجوی وسایلش است.موبایلش را هم چک می‌کند. به او می‌گوید:

- مصرف کننده هستی؟

- قبلاً می‌زدم ولی الان چیزی همرام نیست

- اگر یک ذره پیشت باشه من می‌دونم و تو

مامور اولی رو به من می‌کند و می‌گوید:

- کارت شناسایی همراهت هست؟

- کارت ملی را نشانش می‌دهم

- کارت شناسایی محل کارت منظورمه

- اونا ندارم. ولی فکر کنم این کافی باشه

کتابم را نشانش می‌دهم.

- این کتابو می‌خوام چکار؟

- نویسنده‌اش من هستم

- نویسنده‌ای!؟

بعد می‌گوید یک لحظه دنبالم بیا. از اتاق خارج می‌شویم .

- آرام می‌پرسد

- چیزی می‌زنی؟

- یعنی اینقدر شبیه معتادا هستم!

- لاغر هستی شک کردم معتاد باشی

- یعنی هر لاغری مصرف کننده می‌تونه باشه؟ نمی‌تونه ورزشکار باشه؟

می‌پرسم اهل کجایی؟ وقتی می‌گوید از کجاست به او می‌گویم کی و چطور به روستاهای آنجا که شمال است رفته‌ام و مطلب نوشته‌ام.

برایش جذاب می‌شوم و چند سوال از سفرهایم می‌پرسد.

البته او هم زیاد بیراه نمی‌گفت. چرا که در مورد نفر اولی اشتباه نکرده بود.

نه به آن مسعود مددی  جوانی که در قطار با هم همصحبت می‌شوم و لذت می‌برد از هم صحبتی با من و این سفر را یکی از بهترین سفرهای خودش می‌داند و نه به این مامور.

یک ساعتی طول می‌کشد مترو به ایستگاه اقدسیه می‌رسد. ساعت یک به موسسۀ فرهنگی اکو می‌رسم. یکساعتی در لابی به انتظار می‌مانم تا نوبت ملاقاتم با آقای اسماعیلی‌فرد شود. ساعت دو و ربع جلسه شروع می‌شود. اسماعیلی فرد بعد از شنیدن صحبت‌هایم با توجه به رزومه‌هایم، استقبال خوبی از فعالیت‌هایم می‌کند و قول مساعد می‌دهد برای رونمایی کتاب و دیگر فعالیت‌های مشترک.

به چهار راه ولیعصر می‌روم. خانۀ اندیشمندان علوم انسانی می‌روم تا علی دهباشی را ببینم. موفق نمی‌شوم. به وقت برگشتن ساعت چهار و نیم بعد از ظهر تصمیم می‌گیرم یک غذای لاکچری بخورم. به یک رستوران سنتی می‌روم. منو غذایی را می‌دهد. 880 هزارتومان پول یک چلومرغ می‌شود. سرم سوت می‌کشد.

دو ایستگاه مترو عوض می‌کنم تا به ایستگاه راه‌آهن می‌رسم. از آنجا به یک رستورانی کوچکی می‌روم که پیرزنی خودش آنجا را اداره می‌کند. یک پرس مرغ می‌دهد 95 هزار تومان. این به آن در.

سفر یک روزه‌ام تمام می‌شود.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

در شبی که برای بزرگداشت عیسی امیدوار توسط نشریه بخارا برگزار شد، چند نکته مهم از سخنان او و دیگر سخنرانان برداشت می‌شد:

  • عیسی و عبدالله امیدوار از مشهورترین جهانگردان ایران در نیم قرن گذشته‌اند.
  • آن‌ها در دورانی سفر کردند که نه از امکانات ارتباطی مدرن خبری بود و نه از تجهیزات پیشرفته امروزی.
  • در میان بومیان زندگی کردند که بدون تصنع، خود واقعی‌شان را نشان می‌دادند.
  • از نخستین ایرانیانی بودند که هیمالیا را فتح کردند.
  • با پادشاهان و رئیس‌جمهورهای وقت دیدار داشتند، اما عبدالله امیدوار موفق به دیدار  وزیر سابق ارشاد نشد.
  • تفاوت زیادی میان گردشگر و مسافری که اهل تحقیق و تفحص است، وجود دارد.
  • بی‌قراری در برخی افراد ذاتی است، اما این ویژگی در همه اعضای خانواده دیده نمی‌شود.
  • هر مسافر باید هدفی مشخص داشته و برای رسیدن به آن تلاش کند.
  • هر فرد باید اثری از خود برجای بگذارد و سفرنامه هم یک اثر خوب می تواند باشد و جاودانه.
  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

مشغله‌های زندگی، بی‌حوصلگی،  نداشتن فرصت و پول و مشکلات دیگر باعث شده که خیلی‌ها فقط در آرزوی سفر باشند و قید سفر بزنند.  

خواندن، شنیدن و تماشا کردن از راه‌های دیگر سفر کردن هستند. در سالیان اخیر، سفر با خواندن کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. در حالی که این سبک از سفر علاوه بر ارزان بودن و افزایش قوه تخیل، می‌تواند حاوی  اطلاعات بسیار ارزشمند و  مفید باشد.

عباس رزاقی از دوچرخه سواران سابقه‌دار کشورمان است که علاوه بر رکاب زنی دور ایران در 168 روز، 13 برنامه برون‌مرزی با دوچرخه، سفر رکاب زدن دور اروپا و رکاب زدن دو بار دور دنیا را داشته است.  

کتاب «سفر با دوچرخه به آفریقا» حاصل تجربیات سفر وی با دوچرخه به قاره آفریقا در سال 1377 است.

این سفر از تهران شروع و  پس از عبور از کشورهای ترکیه، سوریه و لبنان به قاره آفریقا و کشورهای سودان، چاد، نیجر و بورکینافاسو ختم می‌شود.

لازم به ذکر است  رکاب زدن با دوچرخه در زمانی انجام می‌شود که هیچگونه وسایل ارتباطی امروزی هنوز موجود نبوده است.

اما ماجراهای این سفر بسیار خواندنی، آموزنده و پر از مطالب ارزنده هستند که از دید این مسافر ریزبین و دقیق، دور نمانده‌اند. فقر، وضعیت بد جاده‌ها، فقدان بهداشت، آبهای آلوده، بیماری مالاریا، مواجه شدن با کودتای نظامی، رابطه آزاد دختران و پسران، ختنه دختران، خوردن موش صحرایی بخش‌هایی اندکی از این کتاب پر از هیجان و ماجرا هستند.

با خرید و هدیه این کتاب می‌توانید به فرهنگ مطالعه و سفر به دوردست‌ها می‌توانید آنها را همسفر در این دوچرخه سواری پر از هیجان بکنید.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

رقم بیش از 4 میلیون نفر مهاجر خارج‌نشین رقم کمی نیست.

شوک فرهنگی و غربت و دلتنگی از مشکلات اولیه مهاجران است.

برخی نامید برمی‌گردند و بعضی حل و موفق می‌شوند.

زنی در گفتگوی اینترنتی می‌گوید اوایل انقلاب به صورت قاچاقی با چهار فرزند از بلوچستان به پاکستان و از آنجا هندوستان می‌رود و در نهایت سر از کانادا در می‌آورد.

خانه و خانواده و خاطرات کودکی و دارایی و همگی را از دست می‌دهد.

ناامید نمی‌شود. می‌جنگد و فرزندانش هر کدام کاره‌ای می‌شوند و حتی برخی مدارج مهم مدیریتی می‌گیرند.

توصیه‌ای برای مهاجرت نسل جوان ندارد، اما کار خودش رادر آن مقطع زمانی درست می‌داند.

شخصی از تجربه خودش در امریکا می‌گوید:

 خیلی ها به هوای پیشرفت به امریکا آمدند. امکانات داشتند ولی موفق نشدند. بذر به محیط خوب برای رشد نیاز دارد.

 فرق  انسان با بذر این است که انسان خودش محیط خوب درست می‌کند.

محیط خوب نیازمند روحیه خوب است

بی جهت نیست شفیعی کدکنی می‌گوید:

روحیه روحیه و روحیه، آنچه که برای کشور ضرورت دارد، هنری است که این روحیه را بالا ببرد؛ شامل موسیقی، نقاشی، سینما، ادبیات، رمان های بزرگ و ادبیات داستانی خوب. این ها مهم هستند. این را هیچ وقت فراموش نکنید.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

در روزهای پایان سال 1402 که برف پربرکت کشورمان را سفید پوش کرده، اولین کتابم چاپ شد.

کتاب «آقای استالین! دوشنبه یادتان نرود»

سفرنامه مصور ویدئویی دوچرخه سواری در تاجیکستان

اینفوگرافیک 3 هزار سال کشور تاجیکستان
تجربه زیستن در میان مردم و ماجراهای تلخ و شیرین و پرماجرای یک دوچرخه‌سوار
بازنویسی کتاب توسط سید ناصر هاشمی از نویسندگان طنز پرداز کشور
استفاده از بیش از 100 تصویر مصور رنگی و سیاه و  سفید  با کیفیت در کتاب
امکان سفر مجازی ویدئویی به صورت مستند در اول هر فصل از کتاب با اسکن کیوآرکد
طراحی جذاب و زیبا توسط  دوست عزیزم آقای سید علی حسینی
چاپ کتاب توسط نشر لوگوس از انتشارات معتبر کشور
موشن گرافیک این کتاب توسط دوست خوب تدوینگرم  آقای خلیل محمدی صورت پذیرفته است.
تعداد صفحات: 240 صفحه

قیمت: 200 هزار تومان
ارسال رایگان کتاب با خرید مستقیم از سایت لوگوس

www.irlogos.com

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰
  • شما با نیاز جنسی فرزندان‌تان چه کار می‌کنید؟

سوال یکی از یوتیوبرها از مردم کوچه و بازار تهران سوالی بود که کسی نتوانست جوابی صریح و راحت به آن جواب دهد.

پاسخ‌ها مبهم و دوپهلو بود

جالب‌ترینش مربوط به خانمی بود که می‌گفت من که کاری نمی‌تونم بکنم ولی حتما به مشاوره ارجاع می دهم

سوال کننده پرسید: اگر مشاور گفت باید رابطه با کسی برای رفع نیازش داشته باشد آن وقت چه؟

با قاطعیت گفت: من این اجازه را نمی‌دهم.

بقیه هم تقریبا اینطور  جوابی دادند. مسئله‌ای که جوابش واقعا سخت است.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

 

مستند ثروتمندهای بی‌خانمان محصول کشور استرالیا به معضل بی‌خانمانی می‌پردازد. 
در این مستند پنج نفر میلیونر داوطلب تجربه زندگی بی‌خانمان‌ها در مدت زمان ده روز می‌شوند.
 وسایل ارتباطی و پول آنها گرفته می‌شود.  
هر کدام تجربه خاص خودشان را دارند ولی بالاتفاق خسته، دلزده و بعضی هم گریان می‌شوند. 
با همه اینها، این تجربه تجربه‌ای است محدود و کمی هم تصنعی. 
اما مشکل اساسی اینجاست که هیچ وقت هیچ کس نمی‌تواند تجربه زیست دیگری را واقعا تجربه کند. 
هیچ‌کس اساسا نمی‌تواند دقیقا بیانگر احساسات و روحیات و ویژگی‌های طرف مقابل باشد. 
نه آن ثروتمند می‌تواند به درون فقیر دست پیدا کند و نه آن بی‌خانمان می‌تواند ببینید در دل آن فرد به ظاهر بی‌درد چه می‌گذارد. 
هر کس تجربه خاص خودش را از زندگی دارد و چه بهتر که کسی دیگری را قضاوت نکند. 
 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

به خاطر کمبود بارندگی امسال، آب خانه‌ام شور شده بود و دستگاه آب شیرین کن درست کار نمی‌کرد. 
به یک مرکز ارائه خدمات زنگ می‌زنم برای تعمیرش. 
وقت غروب زنگ خانه زده می‌شود. شخصی که آمده خیلی جواب است. بیست سال بیشتر ندارد. 
می‌گویم: 
-    کسی هم باهات هست
-    نه خودم هستم
با مهارت کارش را انجام می‌دهد. منصف هم بود. اصالت افغانی دارد. از هشت سال پیش کارش هم همین است. می‌گوید در ابتدای دوره طالبان 95 افغانی یک دلار می‌شده الان 65 افغانی یک دلار می‌شود!
خودش هم نمی‌تواند به افغانستان برود با اینکه زمینی هم در فاریاب دارد. 
کار فنی را آنقدر وارد هست و آنقدر مسلط شده که درآمد خوبی هم داشته حتی می‌گوید سال 98 به خاطر جریانی 700 میلیون تومان پولش هپلو شده است. 
ولی با این حال همچنان بکوب کار می‌کند. 
با خودم فکر می‌کردم چقدر برای او خوب شده که خودش را زیادی درگیر کتاب و مدرسه نکرده و مهارتش را افزایش داده  است. اگر خودش وقتش را می‌گذاشت دانشش را افزایش می‌داد دست کمی از یک آدم متمول نداشت
 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

قمر و جنیفر

اگر روزی روزگاری جنیفر لوپز را ببینم هول نمی شوم و مثل خیلی ها در مورد راز جوان ماندن و موفقیتش در عرصه های مختلف بازیگری و خوانندگی و رقاصی ببخشید حرکات موزونش نمی پرسم.
 اینها مسائل پیش پا افتاده و مسخره ای هست. 
جوابش  واضح و روشن است.
 خلاصه می شود در ورزش و اراده پولادین و اعمال جراحی و حمایت های مردمی و دولتی و ...
سوال من چیزی دیگری است:
-    جنی! این همه پول و ثروت را می خواهی چکار!؟ 
لابد بی هیچ تردیدی می‌گوید:
-     مگه تو فضولی؟
جنیفر غیر قابل دسترس است. می روم سروقت یک زن عشایری در ایران خودمان در رشته کوه های سبزکوه بختیاری و داخل یک چادر سیاه که در لحظه دیدارمان تنها بود. 
یادم رفت اسمش چه بود ولی گفت قمر صدام می کنن
از او پرسیدم چطور  اینجا زندگی می کنی؟
 در حالیکه استکان چایی جلویمان می گذارد. درد دلش شروع می شود.
 دو سال پیش شوهرش را خرس کشته و الان با چند بچه ریز و درشتش زندگی می کند. یک خورده یارانه بخور و نمیر هم شده خرج زندگی شان. قیمت دام هم به زحمتش نمی ارزد.
وقتی از او خداحافظی کردیم مسیر را نشان مان داد. خیلی سخت بود پایین آمدن از آنجا. روی سنگ لیزی توی رودخانه کم مانده بود بیافتم داخلش و به هلاکت برسم. 
با تمام سختی های قمر نمی دانم لوپز، لذت تنهایی و رهایی و اکسیژن خالص و سقف پرستاره هر شب قمر را درک می کند!؟

(در پرانتز بگویم تعریفم از لوپز دلیلی برای تایید برهنگی بیش از حدش و یا معرفی به عنوان یک نمونه موفق در زندگی حداقل از نظر من نیست و گفته آخر هم دلیل خوشبختی قمر نیست)
 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

-    می خوام برم شادگان 
بدون اینکه از حسین خواسته ای داشته باشم رو برگرداند به سمت دوستانش و گفت: 
-    کی این مهمون ما رو  می بره شادگان؟
هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که یکی از آنها  گفت:
-    من می برم. 
-    پس مهمون ما تحویل شما!
به همین راحتی و سرعت و تندی!
میزبان من مهدی صوفی می شود. شادگانی است. مثل خیلی از خوزستانی های عرب و خونگرم و مهمان نواز. با هم سوار پراید می شویم. به شادگان می رویم.  صدکیلومتری که به جنوب اهواز برویم به شادگان می رسیم و حسابی می گردیم. 
الان هم بعد از چندین سال،  با دوچرخه به سربندر نزدیک ماهشهر آمده ام. نقشه را نگاه می کنم. خیلی نزدیک شادگانم. 50 کیلومتر بیشتر فاصله نیست. تا پس فردا شب هم برنامه خاصی هم ندارم. جایی هم نباید بروم، پس چرا شادگان نروم. گوشی را بر می دارم. زنگ می زنم به مهدی. بعد از سلام و احوالپرسی، می گوید:
-    آقای عابدینی ازت شکایت دارم
-    برای چی؟ 
-    دو ماه پیش اومدی خوزستان اینجا سرنزدی!
-    اومدم ولی رفته بودم دزفول 
-    من انتظار داشتم اینجا هم بیایی 
-    متاسفانه اون موقع فرصتم کم بود و نمی تونستم بیام. ولی الان با دوچرخه اومدم و نزدیک شادگانم. 
تا این را می گویم مهدی دلخوری اش مثل تخت پاک کنی که تخته راپاک کند از ذهنش پاک می کند و می گوید:
-     چقدر خوب! پس ما  منتظر شما هستیم. اتفاقا فردا هم عروسی داریم، بیا بریم عروسی عرب ها را هم از نزدیک ببین 
ببینید این یعنی یک دوستی بی شیله و پیله. بدون حاشیه.  یک نوع دوستی که منفعت طلبی پشتش نیست. من تا حالا کارخاصی برای مهدی انجام نداده ام. فقط کسی بوده ام که بارها خانه اش رفته ام و هر بار خودش و خانواده اش سنگ تمام گذاشته اند. مهم ترین وجه اشتراک مان حرف های مشترکمان هست. 
رکاب زنان می روم  به سمت آبادان. قبل از آن یک جاده فرعی است که به شادگان می خورد. اما هیچ تابلویی نیست که نشان دهد این راه به شادگان است.  به گوگل متوسل شدم. گوگل مپ تاییدش می کند.  
20 کیلومتری شادگان می رسم، زباله های زیادی کنار جاده هستند. بوی آن کم مانده خفه ام کند. زباله ها درست جایی هستند که رودخانه آب به سمت تالاب جریان دارد. خواستم حفظ ظاهر شادگان کرده باشم، کار خراب شد با این کارهای غلط مسئولان امر.
حالا بماند در سال های گذشته به خاطر زدن سدهای بی رویه، ورودی آب تا حد زیادی به شادگان کاهش پیدا کرده است. زباله ها هم شده قوزبالاقوز.
به محض رسیدن به شادگان مهدی با ماشینش به دنبالم می آید. این بار با ماشین پارس. به دنبالش می روم تا خانه و بعدش نخلستان می رویم. 

من و مهدی در یکی از نخلستان های اطراف شادگان


شادگان خرمای زیادی دارد. بعضی از این خرماها صادراتی هستند که به زبان محلی به آنها  «سعمران» می گویند. این خرما از مرغوب ترین خرماهای ایران است. ماندگاری و طول عمر بالایی دارد. فصل برداشت آن مرداد و شهریور است. تولید زیاد و قیمت مناسبی دارد و  به اروپا  و روسیه صادر می شود.
یکی دیگر از خرماها مرغوب شادگان خرمای برحی است.  این خرما از خوشمزه ترین خرماها در میان خوزستانی هاست. رنگ  زرد و متمایل به قهوه ای دارد. به علت  قند مناسب آن، در  خوراکی ها و نوشیدنی ها از آن استفاده می شود. هم خرما، هم رطب و هم خارک خوشمزه ای دارد و در همه فصول قابل استفاده است. 
به طور کلی به خرما در مرحله اول که زرد رنگ است برحی می گویند. در مرحله بعدی تبدیل به رطب می شوند که نصفش سیاه و نصف دیگر همچنان زرد است. مرحله آخر هم به رنگ سیاه در می آید.  این خرما در فصل بارندگی خرما می دهد.
عرب ها یک غذای مقوی از برنج عنبربوی خوزستان و خرما و روغن حیوانی درست می کنند. شیره خرما هم تهیه می کنند. شادگان یکی  از بهترین نوع شیره خرماها را دارد. 
مردم شادگان از برگ خرما برای ساخت زنبیل، سبد، جارو باد بزن سفره استفاده می کنند.  از تنه آن تخته های نئوپان می سازند. 
در راه خانه مهدی، از آشنایی اش با یک مهندس تهرانی می گوید. دعوتش می کند به خانه. باماشین دنبالش می رود، دشداشه لباس عربی به ا و می پوشاند. یک اسلحه شکاری دستش می دهد و ماهی صبور که یکی از بهترین نوع ماهی است و قبلا از مزایایش گفته ام، برای او آماده می کند. وقتی آن شخص تهرانی در خصوص شیوه خوردن ماهی صبور می پرسد، مهدی به شوخی می گوید:
-    ماهی را اگر کامل نخوری این یعنی اهانت به عرب ها!
مهدی در ادامه  با خنده می گوید: «اون تهرانی که حرف من رو باور کرده بود، چنان ماهی خورد انگار سالیان سال هست که ماهی صبور می خوره»
آنقدر حرف از ماهی زدیم. فردا آن روز پیش یکی از قوم و خویش ها و دوستان صمیمی مهدی و من یعنی صادق صوفی برای صرف ناهار می رویم آن هم ماهی. قبل از اینکه به مراسم  عروسی برویم. 
صادق یک خانه ویلایی بزرگ با نخلی در وسط حیاط دارد. 
با اینکه فقط برای دو سه ساعتی خانه هستیم، مهدی و دیگر مهمان ها ماشین های شان را داخل حیاط می گذارند تعجب می کنم و می پرسم:
-    برای دو سه ساعت دیگه چرا ماشین را داخل حیاط می گذارید؟
-    به خاطر امنیت. حتی توی همین دو سه ساعت هم دزدی می شه
وضع بد اقتصادی اینها را هم دارد. هر جا که حداقلی از رفاه و بنیه مالی برای مردم تامین باشد، میزان دزدی کاهش قابل توجهی دارد. اما شادگانی ها جفای زیادی از لحاظ اقتصادی دیده اند. آب و ماهی و کشاورزی و دامداری و نفت دارند و آخرش هم این می شود. 

مهمانی در خانه صادق صوفی


از اینها که بگذریم، خانواده صادق ماهی کبابی خوشمزه ای آماده کرده اند. وقتی اسمش را از صادق می پرسم می گوید: 
-    ما به این ماهی ها می گیم ماهی کارون
-    نه اسم دقیقش چیه؟
-    توی این منطقه ما کلا سه نوع ماهی داریم ماهی تالاب، ماهی شط، ماهی دریا. این ماهی هم که توی کارون صید می شه بهش ماهی کارون می گن. من اسم دقیقش رو نمی دونم. اسم محلی اش رو می گم.

سفره ی خوش رنگ و لعاب صادق

 

یکی هم نیست تو ماهی تو بخور حالا چه فرقی می کنه اسم ماهی چه باشه!
شادگانی ها علاوه بر ماهیگیری دامپروری آن هم  گاومیش و به فصلش، شکار پرندگان هم دارند. 
شب به عروسی می رویم. محل برگزاری عروسی خانه ای است بزرگ با حیاط پت و پهن. میهمانان به داخل اتاق می روند و دور تا دور بر روی پشتی تکیه می دهند. مازن پسر مهدی همراهم است. مازن علاقه خاصی دارد که فرهنگ خودشان را نشان دهد. هر چند که انتقادهایی هم دارد. 

بیشتر بزرگترها به داخل اتاق می روند و جوان تر ها در حیاط خانه روی موکت می نشینند


در مراسم از رقص و پایکوبی خبری نیست. با چایی و شیرینی از میهمان پذیرایی می کنند. بیشتر میهمانان هم لباس عربی به تن دارند. بدترین نوع لباس هم برای من است آن هم لباس ورزشی که هیچ جایگاهی در مراسم  عروسی ندارد. با آن دوربینی هم که روی دوشم انداخته ام، دیگر کار مسخره تر شده است.
با این حال سعی می کنم گوشه ای بنشینم و زیادی جلب توجه نکنم. 
بالاخره سفر 20 روزه ام با پایان این عروسی به پایان می رسد. 

جوان تر ها در حیاط و بیرون از اتاق نشسته اند

داماد با کت و شلواری مرتب می آید و با یک یک میهمانان دست می دهد.

مازن هم که یک جورایی به عنوان راهنمایم بود با داماد عکسی به یادگار می اندازد

دستپخت همسر مهدی صوفی مثال زدنی است


قایق هایی که در تالاب شادگان برای ماهیگیری استفاده می شود.

آخرین عکس ام در این سفر با من و دوست خوبم مهدی صوفی 

این هم آخرین عکس از مازن از دوست خوبم مازن پسر مهدی صوفی 

 

  • عدالت عابدینی