سوال به بازاریابی و چگونگی جذب مشتری اش می رسد. نکته جالب در شیوه صبحت کردن وی با مخاطبانش بود. برای اینکه تصویر واقعی از ارتباط با مخاطبانش را برایم نشان دهد، صدایش را نازک می کنم، خیلی آرام آرام شروع می کند به صحبت کردن و به لهجه ای خود تهرانی ها فعل هر جمله را تا آنجا که می تواند کش می دهد، صحنه خنده داری بود! به شوخی می پرسم که اگر مثلا یک روسری برای مشتریت اصلا مناسب نبود چه می کنی؟ خیلی ساده گفت: فقط تعریف! چیزی که طرف مقابل شیفته ی آن است. کافی ست بی خود و بی جهت از طرف مقابل تعریف و تمجید کنیم، و از نداشته هایش بگوییم، شخصیت به وی بدهیم، اگر بیست کیلو هم اضافه وزن داشته باشم آنقدر تعریفش می کنیم که فکر کند واقعا یک مانکن است و باورش هم می شود. به همین سادگی! و این طور است که ما مشتری جذب می کنیم.
و این نوع شخصیت پردازی های بی جا را می توان به کل جامعه تعمیم داد، چه بسیار دخترانی که به سادگی فریب طرف مقابل را می خورند و این تنها در مورد دختران نیست، بلکه درمورد خود پسران نیز اینگونه است.
با گسترش ارتباطات مجازی و شبکه های اجتماعی در سال های اخیر، این نوع روابط بی اساسی به شکل حجیمی در سطح جامعه در حال گسترش است و چیزی که وجود دارد، این است که اصول درستی بر آن حاکم نیست. روابط سطحی، دوستی های ناپایدار که اختلال زندگی فردی و شخص را می تواند در آینده در پی داشته باشد.
و گاهی چنان این ارتباطات آتشین و بی پایه ادامه پیدا می کند که در نهایت منجر به ازدواج و شکل گیری یک زندگی مشترک هم می شود. اما طولی نمی کشد که زندگی که به سادگی شکل گرفته، خیلی ساده تر از آن هم از میان می رود. خود در ماه های اخیر شاهد بسیاری از این جدایی ها بودم و از این مسئله بسیار متاسفم می شوم که چقدر این زندگی بی معنا و مفهوم شده است. با کلی شور و عشق و عاشقی و فدایت شوم تشکیل زندگی می دهند و به راحتی از هم جدا می شوند.
این نوع ارتباطات سست فقط در بین دختران و پسران نیست بلکه بین خود دختران و خود پسران نیز اینگونه است. به ظاهر با هم خیلی دوست هستند، اما زمانی که گرفتار می شوند و به یکدیگر نیازمند این روابط بسیار آسان گسسته می شود.
پس آیا بهتر نیست انسان ها در ابتدا خود را بشناسند و خود را از لحاظ دانش و توانایی آنچنان تقویت کنند و بی نیاز از تعاریف بی جای طرف مقابل و براساس شناخت واقعی روابط دوستی خود را شکل دهند