پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه

۴ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حس مشترک

هوشو دهاتشان را با تمام خاطرات پدر و مادر، باشو، ننبابا، قوم‌وخویش، رفیق و شیطنت‌های کودکی‌اش ول کرده و رفته شهر. شرط می‌بندم دیگر دل و دماغ آمدن ندارد؛ فقط خاطراتش را با خودش حمل می‌کند.
پدرش اهل سیرچ کوهستانی بود و مادرش اهل شهداد کویری؛ جاهایی سرد و گرم، با فاصله‌ای فقط سی کیلومتر.
از همان بچگی مادرمرده بود. مادر انگاری خواسته بود او را به دنیا بیاورد و ریق مرگ را سربکشد. 
پدرش دست کمی از یک آدم مرده نداشت. دیوانه بود. اما هوشو باز هم وجود او را قدر می‌دانست.
یک روز باشو به هوشو قول می‌دهد که بعد از دوازده سیزده سال، او را به باغ مادری‌اش در شهداد ببرد. می‌برد. هوشو باغ را می‌بیند با درختانی از  نخل. یکی از نخل‌ها را سفت بغل می‌گیرد. زار می‌گرید. مادری که اصلا ندیده بودش. اما حسش می‌کرد. حس می‌کرد دست مادر به این نخل خورده بود و روحش در آن جاری است و  او را می‌بیند.  
دوچرخه‌ام تند و تیز از سیرچ می‌رود به شهداد. می‌خواهم نخل‌ها را ببینم. باد نمی‌گذارد. انگاری با دو دستش می‌خواهد مرا به عقب هُل ‌دهد. خورشید می‌خواهد پا به فرار بگذارد. 
-    شب بشود من و این تن داغان و دوچرخه کجا برویم؟
سر فرمان را کج می‌کنم به سمت اولین روستا. روستای چهارفرسنگ است؛ پر از درختان نخل است و صدای پرنده و کوچه‌هایی خلوت. 
 مردی نشسته جلوی مغازه‌ای. هم سن و سالیم. با چشمان براق هاج و واج نگاهم می‌کند. می‌گوید:
-    بریم خونه. من هم تنهام. زن و پسرم از کرمون میان. شب یک نون و پنیری می‌خوریم.
رضا می‌برد به خانۀ پر ازنخل و لیمو و نارنج‌اش. خانه‌ای کویری و جذاب که روح دارد. حرف‌هایش شنیدنی است. مادر  او را هم زلزله گرفته آن هم سه ماهگی‌اش. ننبابا بزرگش می‌کند. نمی‌گذارد رضا هیچ از مرگ مادر بداند و رضا هیچ وقت به حرف ننبابا  «نه» نمی‌گوید.
به طرز عجیبی احساسش را درک می‌کنم. 
یاد مادرم می‌افتم.
هوشو: هوشنگ مرادی کرمانی 
باشو: پدربزرگ
ننبابا: مادربزرگ
 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

«فرار بزرگ» از هیجان‌انگیزترین و جالب‌ترین بخش‌های کتاب «مکافات جنایات» ناصر بیگدلی است. آنقدر ماجرا خواندنی و پر از عبرت است که آن را وقتی برای دوستانم تعریف می‌کنم، اصلا برای‌شان قابل باور نیست که چنین اتفاقی در ایران افتاده باشد. انگار که یک فیلم هالیوودی را در نثر ایرانی می‌بینید. 
ناصر بیگدلی بازپرس بازنشسته نیروی انتظامی است که بیش از سی سال مبارزۀ ممتد و مستمر با تبهکاران و دست و پنجه نمر کردن با پیچیده‌ترین پرونده‌های جنایی را به شکلی زیبا و پر از هیجان به رشتۀ تحریر در آورده است. 
اما بخش‌های دیگر این کتاب دست کمی از «فرار بزرگ» ندارد. این کتاب نه تنها برای عموم خوانندگان از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان  حتی برای مأموران و بازجویان وبازپرسان می‌تواند مفید باشد.
«عذر بدتر از گناه» تلنگری جدی است به زنان. زنانی که فریب شیرین زبانی های مردی را می‌خورند. مردی که به خاطر خیانت همسرش، ابتدا زنانی به ظاهر مشکل‌دار را به قتل می‌رساند اما به مرور زنانی کاملا معمولی را هم به قتل‌های خود اضافه می‌کند. 
در این کتاب فقط زنان قربانی نیستند، در فصل «عقرب» رانندگان تریلی هستند که قربانی می‌شود و این خود داستانی مفصل دارد. 
کلا مطالعۀ بخش‌های مختلف  این کتاب نوعی آگاهی بخشی برای همۀ قشری است.
این کتاب را نشر «روزبهان» به چاپ رسانده وکتابهای دیگری تحت عنوان بازپرس یک  تا چهار نیز منتشر کرده است.  
 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

مدتی است پادکست‌هایی از ناصر زراعتی گوش می‌کنم. 
ناصر زراعتی مجموعه‌ای از کتاب‌های صوتی نایاب و بدون سانسور با خوانش خودش در اختیار علاقمندان قرار داده است. 
زراعتی داستان‌های کوتاه زیادی نوشته ولی بازخوانی داستان‌های کمتر شنیده شده و چاپ نشده در سال های اخیر در ایران را هم می‌کند.  در حال حاضر ساکن شهر گوتنبرگ سوئد است. 
آخرین پادکستی که از ایشان در حال پخش است برگرفته از کتاب «آشنایی با صادق هدایت» نوشتۀ م.ف. فرزانه است. 
مصطفی فرزانه نویسنده و مستندساز و مترجم بود. فیلم‌ها او در سه جشنواره مهم کن، ونیز و لوکارنو حضور داشته است. 
او از نزدیکان صادق هدایت بوده و تا آخر عمر با او همراهیش می‌کرد. 
آنچه که این کتاب را جذاب می‌کند اشاره به خصوصیات فردی و نگاه‌های صادق هدایت و گفتگوهای پر از معنای فرزانه با هدایت است. 
هدایت تفکر ضد استبداد، تعصب و خرافه داشته. از پیشروان داستان‌نویسی نوین بوده است. مثل بعضی نویسندگان در دوره‌ای از زندگی‌اش برای دخل و خرجش دچار مشکل می‌شود. دوبار خودکشی کرده که اولی در دورۀ جوانی به خاطر مشکل عاطفی و ناموفق بوده و دومی در 48 سالگی‌اش بوده است. 
مطالعۀ زندگی هدایت، می‌تواند نگاه بازتری را به جهان هستی بدهد. 
https://castbox.fm/channel/%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1-%D8%B2%D8%B1%D8%A7%D8%B9%D8%AA%DB%8C-%7C-naser-zeraati-id5467530?country=us
 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

امروز بعد از کار به سبزی‌فروشی محله‌مان رفتم تا کمی سبزی آشی به همراه مواد لازم برای آش رشته بخرم. هوس کرده بودم آش رشته بپزم؛ غذایی که معمولاً هر دو هفته یک‌بار در برنامۀ غذایی‌ام هست. بالاخره این هم از دردسرها و شاید شیرینی‌های زندگی مجردی است.
وقتی وارد مغازه شدم، زن تپلی با موهایی بلند تا کمر را دیدم که به نظر می‌رسید مشتری است. او رو به فروشنده، که او هم خانم بود، با خونسردی پرسید:
– شماره‌ای که جلوی مغازه نوشته شده، مال صاحب مغازه است؟
زن فروشنده پاسخ داد:
– نمی‌دونم.
اما زن موبلند همان لحظه با شماره تماس گرفت. از صدای طرف مقابل معلوم بود که او هم زن است. بعد از چند لحظه، ناگهان صدایش بلند شد و شروع به داد و بیداد کرد:
– تو الان خیلی غلط می‌کنی! بلند می‌شی میایی اینجا. الان به پلیس زنگ زدم بیاد حسابت رو برسه. تو گه خوری که نمیایی!
همان‌جا خشکم زد. چقدر تلخ است که چنین ادبیاتی، که پیش‌تر بیشتر برای ما مردها بود، حالا به میان زنان نیز آمده و این طور بد دهن شده‌اند. با خود فکر کردم، چه بر سر جامعه‌مان آمده که لطافت زنانه چنین خدشه‌دار شده است؟
هر چند که بددهن هم برای مرد بد است و هم برای زن!
به جامعه، به مردان، به زنان، و به خودم تأسف خوردم.
 

  • عدالت عابدینی