پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه

۶ مطلب با موضوع «دستنوشته ها» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

معتاد شدم

ایستگاه مترو وارد می‌شوم. قبل از گیت مأمور میانسال نیروی انتظامی صدایم می‌کند.

- آقا بیا یه لحظه!

با هم به اتاقی می‌رویم. یک نفر دیگر آنجاست با مأموری که مشغول جستجوی وسایلش است.موبایلش را هم چک می‌کند. به او می‌گوید:

- مصرف کننده هستی؟

- قبلاً می‌زدم ولی الان چیزی همرام نیست

- اگر یک ذره پیشت باشه من می‌دونم و تو

مامور اولی رو به من می‌کند و می‌گوید:

- کارت شناسایی همراهت هست؟

- کارت ملی را نشانش می‌دهم

- کارت شناسایی محل کارت منظورمه

- اونا ندارم. ولی فکر کنم این کافی باشه

کتابم را نشانش می‌دهم.

- این کتابو می‌خوام چکار؟

- نویسنده‌اش من هستم

- نویسنده‌ای!؟

بعد می‌گوید یک لحظه دنبالم بیا. از اتاق خارج می‌شویم .

- آرام می‌پرسد

- چیزی می‌زنی؟

- یعنی اینقدر شبیه معتادا هستم!

- لاغر هستی شک کردم معتاد باشی

- یعنی هر لاغری مصرف کننده می‌تونه باشه؟ نمی‌تونه ورزشکار باشه؟

می‌پرسم اهل کجایی؟ وقتی می‌گوید از کجاست به او می‌گویم کی و چطور به روستاهای آنجا که شمال است رفته‌ام و مطلب نوشته‌ام.

برایش جذاب می‌شوم و چند سوال از سفرهایم می‌پرسد.

البته او هم زیاد بیراه نمی‌گفت. چرا که در مورد نفر اولی اشتباه نکرده بود.

نه به آن مسعود مددی  جوانی که در قطار با هم همصحبت می‌شوم و لذت می‌برد از هم صحبتی با من و این سفر را یکی از بهترین سفرهای خودش می‌داند و نه به این مامور.

یک ساعتی طول می‌کشد مترو به ایستگاه اقدسیه می‌رسد. ساعت یک به موسسۀ فرهنگی اکو می‌رسم. یکساعتی در لابی به انتظار می‌مانم تا نوبت ملاقاتم با آقای اسماعیلی‌فرد شود. ساعت دو و ربع جلسه شروع می‌شود. اسماعیلی فرد بعد از شنیدن صحبت‌هایم با توجه به رزومه‌هایم، استقبال خوبی از فعالیت‌هایم می‌کند و قول مساعد می‌دهد برای رونمایی کتاب و دیگر فعالیت‌های مشترک.

به چهار راه ولیعصر می‌روم. خانۀ اندیشمندان علوم انسانی می‌روم تا علی دهباشی را ببینم. موفق نمی‌شوم. به وقت برگشتن ساعت چهار و نیم بعد از ظهر تصمیم می‌گیرم یک غذای لاکچری بخورم. به یک رستوران سنتی می‌روم. منو غذایی را می‌دهد. 880 هزارتومان پول یک چلومرغ می‌شود. سرم سوت می‌کشد.

دو ایستگاه مترو عوض می‌کنم تا به ایستگاه راه‌آهن می‌رسم. از آنجا به یک رستورانی کوچکی می‌روم که پیرزنی خودش آنجا را اداره می‌کند. یک پرس مرغ می‌دهد 95 هزار تومان. این به آن در.

سفر یک روزه‌ام تمام می‌شود.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

مشغله‌های زندگی، بی‌حوصلگی،  نداشتن فرصت و پول و مشکلات دیگر باعث شده که خیلی‌ها فقط در آرزوی سفر باشند و قید سفر بزنند.  

خواندن، شنیدن و تماشا کردن از راه‌های دیگر سفر کردن هستند. در سالیان اخیر، سفر با خواندن کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد. در حالی که این سبک از سفر علاوه بر ارزان بودن و افزایش قوه تخیل، می‌تواند حاوی  اطلاعات بسیار ارزشمند و  مفید باشد.

عباس رزاقی از دوچرخه سواران سابقه‌دار کشورمان است که علاوه بر رکاب زنی دور ایران در 168 روز، 13 برنامه برون‌مرزی با دوچرخه، سفر رکاب زدن دور اروپا و رکاب زدن دو بار دور دنیا را داشته است.  

کتاب «سفر با دوچرخه به آفریقا» حاصل تجربیات سفر وی با دوچرخه به قاره آفریقا در سال 1377 است.

این سفر از تهران شروع و  پس از عبور از کشورهای ترکیه، سوریه و لبنان به قاره آفریقا و کشورهای سودان، چاد، نیجر و بورکینافاسو ختم می‌شود.

لازم به ذکر است  رکاب زدن با دوچرخه در زمانی انجام می‌شود که هیچگونه وسایل ارتباطی امروزی هنوز موجود نبوده است.

اما ماجراهای این سفر بسیار خواندنی، آموزنده و پر از مطالب ارزنده هستند که از دید این مسافر ریزبین و دقیق، دور نمانده‌اند. فقر، وضعیت بد جاده‌ها، فقدان بهداشت، آبهای آلوده، بیماری مالاریا، مواجه شدن با کودتای نظامی، رابطه آزاد دختران و پسران، ختنه دختران، خوردن موش صحرایی بخش‌هایی اندکی از این کتاب پر از هیجان و ماجرا هستند.

با خرید و هدیه این کتاب می‌توانید به فرهنگ مطالعه و سفر به دوردست‌ها می‌توانید آنها را همسفر در این دوچرخه سواری پر از هیجان بکنید.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

رقم بیش از 4 میلیون نفر مهاجر خارج‌نشین رقم کمی نیست.

شوک فرهنگی و غربت و دلتنگی از مشکلات اولیه مهاجران است.

برخی نامید برمی‌گردند و بعضی حل و موفق می‌شوند.

زنی در گفتگوی اینترنتی می‌گوید اوایل انقلاب به صورت قاچاقی با چهار فرزند از بلوچستان به پاکستان و از آنجا هندوستان می‌رود و در نهایت سر از کانادا در می‌آورد.

خانه و خانواده و خاطرات کودکی و دارایی و همگی را از دست می‌دهد.

ناامید نمی‌شود. می‌جنگد و فرزندانش هر کدام کاره‌ای می‌شوند و حتی برخی مدارج مهم مدیریتی می‌گیرند.

توصیه‌ای برای مهاجرت نسل جوان ندارد، اما کار خودش رادر آن مقطع زمانی درست می‌داند.

شخصی از تجربه خودش در امریکا می‌گوید:

 خیلی ها به هوای پیشرفت به امریکا آمدند. امکانات داشتند ولی موفق نشدند. بذر به محیط خوب برای رشد نیاز دارد.

 فرق  انسان با بذر این است که انسان خودش محیط خوب درست می‌کند.

محیط خوب نیازمند روحیه خوب است

بی جهت نیست شفیعی کدکنی می‌گوید:

روحیه روحیه و روحیه، آنچه که برای کشور ضرورت دارد، هنری است که این روحیه را بالا ببرد؛ شامل موسیقی، نقاشی، سینما، ادبیات، رمان های بزرگ و ادبیات داستانی خوب. این ها مهم هستند. این را هیچ وقت فراموش نکنید.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰
  • شما با نیاز جنسی فرزندان‌تان چه کار می‌کنید؟

سوال یکی از یوتیوبرها از مردم کوچه و بازار تهران سوالی بود که کسی نتوانست جوابی صریح و راحت به آن جواب دهد.

پاسخ‌ها مبهم و دوپهلو بود

جالب‌ترینش مربوط به خانمی بود که می‌گفت من که کاری نمی‌تونم بکنم ولی حتما به مشاوره ارجاع می دهم

سوال کننده پرسید: اگر مشاور گفت باید رابطه با کسی برای رفع نیازش داشته باشد آن وقت چه؟

با قاطعیت گفت: من این اجازه را نمی‌دهم.

بقیه هم تقریبا اینطور  جوابی دادند. مسئله‌ای که جوابش واقعا سخت است.

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

 

مستند ثروتمندهای بی‌خانمان محصول کشور استرالیا به معضل بی‌خانمانی می‌پردازد. 
در این مستند پنج نفر میلیونر داوطلب تجربه زندگی بی‌خانمان‌ها در مدت زمان ده روز می‌شوند.
 وسایل ارتباطی و پول آنها گرفته می‌شود.  
هر کدام تجربه خاص خودشان را دارند ولی بالاتفاق خسته، دلزده و بعضی هم گریان می‌شوند. 
با همه اینها، این تجربه تجربه‌ای است محدود و کمی هم تصنعی. 
اما مشکل اساسی اینجاست که هیچ وقت هیچ کس نمی‌تواند تجربه زیست دیگری را واقعا تجربه کند. 
هیچ‌کس اساسا نمی‌تواند دقیقا بیانگر احساسات و روحیات و ویژگی‌های طرف مقابل باشد. 
نه آن ثروتمند می‌تواند به درون فقیر دست پیدا کند و نه آن بی‌خانمان می‌تواند ببینید در دل آن فرد به ظاهر بی‌درد چه می‌گذارد. 
هر کس تجربه خاص خودش را از زندگی دارد و چه بهتر که کسی دیگری را قضاوت نکند. 
 

  • عدالت عابدینی
  • ۰
  • ۰

سربازی

سرباز یا با سر خود بازی می کند یا حاضر است سرخود را فدا کند. 
دی ماه 76  قطارِ  پر از سرباز سوت زنان به سمت خوزستان می رود. سربازهای جوان، پرانرژی  و بشاش با کمی تشویش و تردید مسافرش هستند. 
-    همه با هم دست! دست! دست!
قر و فر و مسخره بازی شروع می شود.
 صدای تلق و تلوق و بوق ممتد قطار در میان صداهای سربازان گم می شود. 
سکوت شبانه اندیمشک می شکند و قطار یواشکی وارد شهر می شود. چون بزغاله های خواب آلوده به سمت  پادگان می رویم.
هوا سرد  است. 
سرنتراشیده ها اولین قربانیان ماشینی هستند که به صورت ناشیانه  و مفتضحانه ای  بر سر آنها ویراژ می دهد  و نخستین و بارزترین نشانه زیبایی آنها را به زباله ای می ریزد!
خوشحالی سر تراشیده ها هم به درازا نمی کشد.  بی خود و بی جهت با بشین پاشو، کلاغ پر، سینه خیز رفتن از ما استقبال شایان توجهی می کنند. غوطه ور در خاک و علف و یونجه می شویم. پشه و مگس به جانمان افتاده. شیشه عینکم ترک بر می دارد. تا آخر آموزشی مراقب هستم که ترک نشکند. شکستنش از دل شکستن بدتر است. سربازهای بیچاره ای بودیم. این جاست که می گویند: جانم را بگیر و خلاص کن. 
پادگان  بی سر و ته است. تا آسایشگاه مسافت طولانی است. آسایشگاهی برای هفتصد نفر سرباز. 
روبروی آسایشگاه مجموعه ای از ممنوعیات و منعیات با صدای خیلی بلند و دشمن شکن اعلام می شود.
 چشمان خمار حشاشیون هم گویای حال آنهاست. 
-    آخه شما سربازی اومدنتون برای چیه!؟
آسایشگاه کاملا به هم ریخته با پتوهای نشسته و خاک گرفته در انتظارمان است.
سربازها برای تمیز کردن آسایشگاه گرد و خاکی بپا می کنند. دستور است و باید گوش به فرمان باشند. 
یغلوی های غذا را می دهند. غذا تخم مرغ است آن هم با چه دست پختی! ولی بازبهتر از غذاهای گرسنگان سومالیایی ست. 
ولی از انصاف نگذاریم غذای روزهای بعد خوب بود اما کم بود. 
به آسایشگاه می رویم. رهبر که صدای رسا و خوشی دارد شروع به  خواندن می کند: یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه جوون خسته بود...
همه هفتصد نفر ساکت می شوند و گوش می کنند. انگار اولین شب غربت می طلبد این خواندن را.
ده شب خاموشی است. 
-    حال وقتشه بچه ها شروع کنید. 
انصافا بعضی ها  استاد در تقلید صدا سگ و گربه و خروس هستند.
-     تا ده می شمارم همه بیروووون! 
-    یعنی مراقبمون بودن!؟ 
انگار مسئله جدی است تا ساعت دو صبح تنبیه ادامه دارد. 
دیگر بی سروصدا می خوابند ولی تا 4 صبح!  وقت صبحگاه است.

پ: بخشی از روز اول خاطره سربازی. 
پ 2: با تمام تلخی های سربازی، روزها و  ماه های بعد سربازهای خود این روزها را به بهترین روزها تبدیل کردند
پ 2: من از سربازی بیشتر نظمش را دوست داشتم
 

سربازی

 

سربازی

  • عدالت عابدینی