پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پستچی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

همانطور که ناهار می خوردیم، زیر چشمی قاب عکس های روی دیوار را در دو گوشه اتاق نگاه می کنم. یکی قاب چوبی دورش را گرفته و دیگری به صورت شاسی است. شکل و شمایل تصاویر دو  جوان را نشان می دادند از دو نسل متفاوت. 
یک جورایی ذهنم را به خود درگیر کرده اند. این تصاویر مربوط به چه کسانی هستند؟ زنده هستند یا نه؟ 
صبح امروز بعد از دیداری که به همراه علی طهماسبی و دوستانش از روستای «مال آقا» داشتیم، با هم به خانه پدری علی آمدیم. پدر و مادر هر دو خانه بودند. پدر چند سالی است که بازنشست شده است. در تمام مدت دیدارمان لبخندی پرمهر  به پهنای صورتش نشسته. مادر مهربان هم مرتب به آشپزخانه می رود و وسایل پذیرایی می آورد. انگار این مادر نمی خواهد لحظه ای آرام بگیرد از بس زحمت می کشد. 
گوشه و کنار حیاط خانه و حتی داخل خانه را گل ها پر کرده اند. گل ها هم نمی توانند ذهنم را از آن عکس ها دور کنند.  آخرش طاقت نمی آورم.  جریان دو عکس را می پرسم. علی می گوید این ها عکس دو برادر هستند یکی عکس برادر خودش و دیگری برادر مادرش یا به عبارتی دایی اش.
دو انسانی که از خود فقط قاب عکس و به جا  گذاشته اند به همراه یادشان. عمرشان به دنیا نبوده و زودتر از یک عمر طبیعی، روح شان از بدنشان جدا شده. یکی شهید جنگ است از نسل گذشته و دیگری هم قربانیِ حادثه ای ناگوار از نسل امروز! هر دو تیر خورده اند. قربانی تیرهای سربیِ لعنتی.  چراهای زیادی در مورد این دو نسل و دو نوع مرگ در ذهنم جولان می دهند. سوال هایی از جنس خواستن و نخواستن، اختیار و جبر، فداکار ی و فداشدن.
از اینهایی که رفته اند قاب عکسی مانده و خاطراتی! خاطره آنهایی که به هر دلیلی زود چشم از دنیا می بندند روح بازماندگان را به شدت می آزارد. و من در اینجا تنها فکر مادر هستم. هم برادر از دست داده هم فرزند! مادری که سرشار از حس و عاطفه و مهربانی است، چطور می تواند این فقدان نزدیک ترین عزیزان را تحمل کند؟ مگر آدمی چقدر می تواند صبور باشد آن هم یک زن! آنکه می رود به یک آرامش آبدی می رسد ولی آنکه می ماند ناآرام است و بی قرار و بی تاب. انگار شریان های قبلم بسته شده و قلبم به سردی می رود. یک لحظه فکر و خیال و تصورش را هم نمی توانم بکنم.
در این هنگام انگاری که یکی از درونم به نهیب می زند. شاید مادر می داند چطور با این واقعیت زندگی کنار بیاید. با گل های خانه اش، با آدم هایی که هنوز هستند، با باور و ایمانش و با امیدش! امید امید امید. 
علی هماهنگی انجام داده که قدیمی ترین پست چی استان خوزستان را ببینیم. 


ملانورمحمد کیخا در یکی از محلات قدیمی قلعه تل در کوچه ای باریک زندگی می کند. کوچه ای که به پاس خدمات ملانورمحمد به نام این شخص تغییر نام پیدا کرده است. خانه اش حیاطی بزرگ دارد. تا وارد حیاط می شوم او را در ورودی اتاق ها روی تخت می بینم. سگرمه هایش در هم رفته ولی وقتی با او صحبت می کنیم، تمام آنها می ریزد. این لبخند انگار که هم درون را صیقل می دهد و هم چهره صورت را شاد و بشاش می کند. 
نور محمد متولد سال 1307 در شهر قلعه تل به دنیا می آید. بازی روزگار او را به جایی می کشاند که می شود پستچی آن هم در سال 1340. در سالهای دور که نامه نگاری بسیار متداول بود و چه نامه های زیبایی که در آن زمان بین آدم ها نوشته نشد و نورمحمد آن ها را به مقصد رسانده است. نامه های او هم به نامه های قبل از انقلاب مربوط می شود و هم بعد از انقلاب و زمان جنگ و پس از جنگ. یعنی 53 سال نامه رسانی کرده و در سال 1393 بازنشست می شود. 
عدد، عدد بالایی است. 
نور محمد می گوید در این مدتی که مشغول خدمت بود 13 مدیرکل را دیده ولی عجیب اینکه در بین مدارک قدیمی او متوجه می شوم که او در سال 1350 یعنی در سن 43 سالگی مدرک شش ابتدایی خودش را دریافت می کند. به این هم می گویند امید!
اما در آن حیاط بزرگی که دارد، یک چرخ خیاطی قدیمی  هم وجود دارد که توجه هر میهمانی را به خودش جلب می کند. نورمحمد از این چرخ خیاطی قدیمی برای دوخت لباس و شلوار بختیاری برای خوانین و رعیت استفاده می کرده است. 
روز عجیبی بود امروز. آدمی را می بینم که با امید تا سن 93 سالگی عمر کرده است و جوانانی را می بینم که امیدشان را دل دلشان به خاک برده اند. 

گواهیی ششم ابتدایی نور محمد در سال 1350

اسامی 13 مدیرکلی که نورمحمد در طول فعالیت کاری اش دیده  با خط زیبای خودش

نورمحمد علاوه بر کار پست، کار خیاطی و دوخت لباس بختیاری با همین چرخ خیاطی پدالی قدیمی را هم انجام می داده 

 

تصویر نورمحمد به همراه مقامات آن زمان در جشن های دوهزار و پانصدساله 

  • عدالت عابدینی