دره ی وارد می شوم با کلی اسم قشنگ در جای جایش؛ جوزستان، دره بید، دره عشق، دره یاس، آبشاران دورک اناری.
اما متفاوت ترین اسم در این منطقه کوه هلن یا به عبارتی منطقه حفاظت شده هلن است. «هلن جفریز بختیاری» پرستار و فرمانده نیروی دریایی امریکایی بوده که برای اولین بار در سال 1931 به ایران سفری می کند. هلن در دهستان مشایخ به مداوای مردم می¬ پرداخت. به خاطر قدردانی از زحمات او کوهی در این منطقه با عنوان «بُزی مَنی» به هلن تغییر نام پیدا می کند. نام نیک یک امریکایی بر روی کوه های بختیاری این طور ماندگار شده است. نمی دانم هلن هم روزی فکر می کرد که رابطه ما و کشورش روزی این قدر شکرآب شود که هیچ ایرانی نتواند امریکایی ببیند وضع ایران به جایی برسد که امریکایی ها ایرانی های مهاجر زیادی ببیند؟
همسرش ابوالقاسم بختیاری هم سرگذشت جالبی دارد. ابوالقاسم اهل دهستان چغاخور به هنگام تولد مادرش را از دست می دهد. در کودکی کارهای مختلفی مثل پینه دوزی، دستفروشی وکشاورزی انجام می دهد. به تحصیلات هم خیلی علاقمند بوده. با پشتکارش ابتدا سر از اصفهان و بعد دبیرستان البرز تهران در می آورد. پزشکی اش را از یک دانشگاه معتبر امریکایی می گیرد.
ابوالقاسم بختیاری بنیانگذار دانشکده پزشکی دانشگاه تهران می شود و عنوان اولین پزشک متخصص ایرانی را از آن خود می ¬کند.
بازگردیم به ادامه مسیر دوچرخه سواری. دو طرف دره را کوه های نسبتا بلند با پوشش درختان بلوط گرفته اند. در پای کوه ها روستاهایی بکر و کمتر دست خورده ای دیده می شوند.
ساعتی دیگر تحویل سال است. آقای علی رحیمی را جبار از روستا ناغان معرفی کرده، جبار گفت به روستای دورک اناری که رسیدی به علی زنگ بزن. دهیار روستاست. می تواند میزبان و کمک حالت باشد. با او هماهنگ کرده است.
نمی دانم زنگ بزنم یا نه؟ از طرفی آقای عباس یداللهی هم گفته می توانم به شیلاتش در نزدیکی روستا بروم و شب آنجا باشم.
در نهایت با توجه به لحظه تحویل سال، تصمیم می گیرم شب را در همان شیلات بمانم و فردا به دورک اناری بروم.
به علی زنگ می زنم برای هماهنگی.
صدای ساز تار جلیل شهناز از پشت گوشی می آید. دور از انتظار نیست که با علی ندیده خیلی زود دوست شوم، فقط به خاطر نقشه اشتراکمان در گوش کردن به موسیقی سنتی.
علی قبول نمی کند شب در شیلات بخوابم. می گوید:
- کمی که رکاب بزنی به روستا می رسی. نگران جا و مکان و لحظه تحویل سال هم نباش
- نمی خواستم ایام لحظه تحویل سال مزاحمتون باشم
- نه بابا. این حرف ها چیه تشریف بیار
یک ساعتی رکاب می زنم تا به روستا می رسم.
دورک اناری در شهرستان کیار و بخش ناغان قرار دارد. آبشار و چشمه سار و جنگل های بلوط با کوه های بلند در اطراف دارد. به علت شرایط مساعد، مردم در کار برنجکاری هم هستند.
نام اصلی اش دورک شاپوری است. اما به خاطر کاشت درخت انار و رونق باغات آن به دورک اناری تغییر نام پیدا کرده است. هر سال آذرماه در این روستا جشنواره انار برگزار می شود. این روستا به روستای یاقوت های سرخ هم شهرت دارد. انار سفید هم انار بومی منطقه است.
از اواخر آبان تا اواسط آذر مراسم «ناردنگ» در این روستا برگزار می شود. مراسمی که به روند تولید رب انار توسط زنان روستایی بر می گردد.
البته از انار ترشی، لواشک و شربت انار هم تولید می کنند.
به محض رسیدن به روستا، سراغ علی رحیمی را از یکی از اهالی روستا می گیرم. مرد میانسالی است. تا چند وقت دیگر عروسی دخترش است. سینه ای ستبر کرده و با غرور می گوید با علی نسبت قوم و خویشی دارد. ببنید هنر ارتباط را در چند دقیقه سر از زمان عروسی دخترش هم در می آورم.
برای نشان دادن آدرس خانه، سوار ماشین پیکانش می شود. مثل پیر مرشد مرا به منزل آقای علی رحیمی می رساند.
به همراه دو برادر علی رحیمی و میثیم رحیمی
علی به همراه برادرش کوچکترش میثم به انتظارم هستند. هر دو با کت و شلوار و مرتب منتظرم هستند برخلاف من که تیپ اسپرتی زده ام و با زدن عطر خواستم تمام بهم ریختگی هایم را پنهان کنم. با میثم قرار می شود که دور و اطراف روستا را بگردیم.
علی رحیمی که صدایی خوش دارد
میثم استاد آواز است. دستگاه ها و گوشه های موسیقی را خوب می شناسد. داخل ماشین و دل طبیعت چند گوشه آواز هم برایم می خواند. چنان زیبا می خواند که حواسم از طبیعت پرت می شود. همان طور که رانندگی می کند در دلم آرزو می کنم کاش به لحاظ مکانی به او نزدیک تر بودم و کمی آواز یاد می گرفتم.
اما در لابلای صحبتش می فهماند که صدای هر کسی برای آواز خواندن مناسب نیست. تُن و رنگ صدا هم خیلی مهم است. از اینجا به بعد می فهمم که من مستعد این کار نیستم و همان بهتر که شنونده باشم تا خواننده.
روستای دورک اناری در یک دوره تاریخی به خاطر زلزله جابجایی مکانی چند کیلومتری داشته است. در جای قدیمی اش هنوز آثار خانه ها مانده است. صفای خاصی دارد. شاید به خاطر اینکه در آن از ماشین و موتور و سیم های برق خبری نیست.
مسجد قدیمی روستا که به خوبی بازسازی شده ولی استفاده ای از آن نمی شود
در همینجا یک مسجد قدیمی است که به دوره پهلوی دوم بر می گردد. بنا اصلی آن را سنگ تشکیل می دهد. این مسجد امکان تبدیل شدن به بومگردی و یا لااقل موزه را دارد.
اما آواز میثم در داخل مسجد حال و هوای دیگر به آن می دهد.
کمی آن طرف تر از روستا یک اقامتگاه بومگردی کنار رودخانه قرار دارد. یک ساختمان چند وجهی که هر وجه اش یک اتاق دارد با درهای شیشه ای. بنایی که هیچ سنخیتی با بنای روستا ندارد. مسافر باید احساس آرامش در اتاق ها کند نه اینکه با این دیوار شیشه ای احساس ناامنی کند. مهم تر اینکه نقش شیشه در فصل زمستان چه بود؟
درختی هم در اطراف این روستا هست که به درخت شاد شهرت دارد.
درخت شاد که مدتی بچه ها را شاد می کرد و الان هم طوری دیگر شاد می کند
نام این درخت به دوره همه گیری بیماری کرونا بر می گردد. بچه ها با موبایل به صورت مجازی و از طریق برنامه شاد در کلاس های شرکت می کردند. در این دوره کودکان یا موبایل نداشتند و یا آنتن. در روستاهای پایین دست موبایل به خوبی آنتن نمی داد و تنها جایی که در این منطقه خوب آنتن می داد مرز بین روستای دورک اناری و آن روستاهای پایین دست بود. بچه ها روستاهای پایین دست در اینجا تجمع می کردند. گوشی آنتن می داد و همانجا تکالیف شان را انجام می دادند.
درخت هم به همین مناسبت نام شاد را به خود می گیرد. البته همین درخت باعث شادی بچه ها هم می شد.
شب لحظه تحویل سال من میهمان خانواده رحیمی هستم.
شب خورشت قیمه و سالاد و نوشیدنی است. از بس گشنه ام حسابی می چسبد.
اما جالب اینکه من و علی علاوه بر اینکه در موسیقی سنتی وجه اشتراک داریم و هم سن و سال هستیم، هر دویمان در تجرد قطعی هستیم. با این تفاوت که او تا مرحله ای پیش رفته بوده ولی من تا آن مرحله هم نرفته ام و این دستمایه ای می شود برای دلخوش کردن خودمان برای حرفهای موجه برای خودمان!
ماهک خانم با لباس زیبای بختیاری
جاده ای که به سمت دورک اناری رکاب می زدم
رودخانه پرآب در کنار روستای دورک اناری
داخل مسجد قدیمی روستا که بسیار زیباست و صدای به خوبی در آن انعکاس پیدا می کند.