از رنج ها، سختیها، تلخی ها، جداییها، تبعیضها، جنگ، خونریزی، تعصب و تحجر، مهربانی و وفاداری و همدلی.
امیرروایت گر داستان که ساکن آمریکاست، در نوشتهی خود بازگشتی دارد به گذشتهی خود در افغانستان و خانواده متمولاش. مادر ندارد چرا که مادر هنگام زایمان جان خویش را به امیر می دهد و چشم از دنیا می بندد و میرود.
پدرش یک اسطوره است و مبارز با شخصیتی استوار و محکم. به شدت دفاع می کند از اعتقادات درونیاش. دشمن کمونیستهای روسی است و ملایان افغان.
"وقتی مردی را بکشی، زندگی را از او دزدیده ای، حق زنش را برای داشتن شوهر دزدیدهای، همینطور حق بچههایش را به داشتن پدر. وقتی دروغ بگویی، حق طرف را برای دانستن راست دزدیدهای. وقتی کسی را فریب بدهی، حق انصاف و عدالت را دزدیدهای"
اما آیا خود میتواند از عهده دزدی نکردن در زندگی با این تعریفی که دارد بر آید؟
اما در کنار این خانواده، خانوادهی دیگری نیز زندگی میکنند که نوکر این خانوادهاند و ازاقوام هزارهو فقط دو نفراندعلیو فرزندشحسن.
هزاره ایها شیعه هستند با طبقهی اجتماعی پایین و مورد تحقیر تاریخ.
حسن نیز مادر ندارد اما مادر وی نمرده بلکه می گویند مادر وی زن روسپی بوده که به دلیل ارتباط نامشروع با علی، حسن را به دنیا آورده و بعد ترک فرزند کرده و رفته است. آیا اصل ماجرا چنین تلخ و ناخوشایند است!؟
امیر و حسن یک همبازی خوب بودند و اوج نقطه اشتراک آنها در بازی بادبادک بوده که به نوعی پیوند دهنده این دو دوست به یکدیگر بوده است.
حسن بادبادک بازیاست حرفهای و خوب از عهدهی آن بر می آید اما امیر در زیر سایه حسن خوب میتواند بازی کند و این باعث برانگیخته شدن حس حسادت امیر می شود که این حسادتها دردسرهایی نه تنها برای خود بلکه برای حسن فراهم می آورد.
اما خوشی آنها دیری نمی پاید پس از آغاز تجاوز روس ها در سال 1978 ، افغانستان چهره ای دیگر به خود می گیرد و این آغازی است شاید برای یک امتحان.
حسن و امیر به دلیل خیانتی که از جانب امیر رخ می دهد از هم جدا میشوند و پس از وقوع جنگ امیر به همراه پدر به آمریکا می رود و حسن به همراه پدر به هزاره.
اما با پایان اشغالگری روس ها و ورود طالبان، عرصه را برای افغانها تنگتر می شود و آنانی که مدعی دین اند تنها تحجر دینی خود را به نمایش می گذارند و عقده هایش را.
امیر که به آمریکا می رود پزشک می شود و صاحب همسری و دستی هم به قلم دارد.
وی با نامه ای از وضعیت زندگی حسن در افغانستان با خبر می شود و پس از سال ها، وجدان به خواب رفتهاش بیدار میشود و در صدد دیدار مجدد حسن و جبران خطاهای گذشته بر می آید که این مقدمه ای است برای ورود به یک دالان پر پیچ و خم و خطرناک ...
خواندن این کتاب را از آن جهت به دوستان توصیه می کنم که به دلیل تنوع کارکترهای که دراین داستان وجود دارد هر خواننده ای شاید به راحتی بتواند با یک یا چند شخصیت این داستان به یک نوع همذات پنداری برسد.
کتاب ما را همسفر می کند به جامعه افغانستان از آداب و سنن آنان می گوید.
از مردمانش می گوید از آنانی که نان به نرخ روز نمی خورند و آزاد اندیشاند و آنانی که با تمام وجود به مبارزه با مصائب و مشکلات می روند و همیشه نوری امیدی در پس همهی تاریکیها می بینند و یاس و نامیدی ها را را با قلابسنگی به دوردست های می فرستند.
درباره ی عشق و ایثار است و دروغهایش، دربارهی دور ماندن از اصل است و تمنای بازگشت به آن.
از شاهنامه و گلستان می گوید که جایگاه والای آن در میان مردمان این خطه.
نشان می دهد که به قول خودشان "زندگی میگذره" یا به عبارت دیگر
زندگی همچنان ادامه دارد .
البته در پایان به دوستان توصیه می کنم پس از مطالعه کتاب، فیلم آن را نیز تهیه کنند و از تماشای آن لذت ببرند که فیلمی است هالیوودی با کارگردانیمارک فوسترو بازیگری خوب بازیگر ایرانیهمایون ارشادی. البته از آهنگ زیبای آن نیز نمیتوان بی تفاوت گذشت.