پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما

ایرانگردی و جهانگردی عدالت عابدینی

پیام نما
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

صبح را با آقای رجبی و یک لقمه نان و پنیر شروع می‌کنم. همین که می‌خواهم اداره ورزش و جوانان ترکمنچای را ترک کنم، خانم محمدی –  از مربیان ورزشی  – جلویم را می‌گیرد و یک سوغاتی خاص به دستم می‌دهد: یک پاکت پر از پودر سنجد.
پودر سنجد داستان خودش را دارد؛ از کوبیدن کامل میوه سنجد درست می‌شود، یعنی گوشت و پوست و حتی هسته‌اش را هم بی‌رحمانه آسیاب می‌کنند. نتیجه‌اش می‌شود مزه‌ای گس‌تر و جدی‌تر از خود سنجد. مردم آن را با شیر گرم می‌خورند و برای همه‌چیز نسخه می‌پیچند: از درد مفاصل گرفته تا مشکلات گوارشی. خلاصه چیزی شبیه نسخۀ خانگی دکترهای قدیم!
حرکت می‌کنم به سمت روستای ورزقان در شمال ترکمنچای. البته در آذربایجان باید مراقب اسم‌ها بود، چون دو ورزقان داریم: یکی روستا، یکی شهر! جاده خلوت و آرام است و بعد از ده کیلومتر به روستایی می‌رسم که به گردوهایش مشهور است.
در خروجی روستا مسیر سربالایی در دامنه کوه بزقوش شروع می‌شود. نامش هم ترکیبی است از «بز» و «قوش» به معنای پرندۀ خاکستری. محلی‌ها توصیه می‌کنند از این جاده خاکی و پرشیب نروم، اما من هم مثل همیشه در دنده لج گیر می‌کنم و می‌گویم: «نه! همین راه را می‌روم.»
بخش زیادی از مسیر را به جای رکاب زدن، مجبور می‌شوم دوچرخه را هل بدهم. بعضی جاها هم که می‌ایستم، دوچرخه بی‌رحمانه عقب عقب می‌آید. تنها دلخوشی‌ام این است که با بالا رفتن، هوا خنک‌تر می‌شود.
بالاخره به ارتفاع ۲۴۰۰ متری می‌رسم. در دامنه‌ها، دسته‌های گوسفند و چادرهای سفید عشایر دیده می‌شود. مردی با تراکتور می‌آید و داد می‌زند: «بیر شی لازم دییر؟» (چیزی لازم نداری؟). بعد هم یک موتورسوار می‌رسد، خسته‌نباشیدی می‌گوید و با سوتش سگی خسته را دنبال خودش می‌کشاند.
همین‌جا بود که بدشانسی سراغم آمد: ترمز عقب دوچرخه خراب شد و در یک چشم به هم زدن خوردم زمین! چنان دست به زمین کوبیدم که اگر دستکش نداشتم، دستم حسابی پوست‌کنده می‌شد. فرمان دوچرخه هم کج شد، اما با کمی تعمیر دستی درستش کردم.
ساعت دو و نیم بعدازظهر است که با علی ساقی، چوپان ۴۴ ساله اهل روستای کلهر در آن ارتفاعات آشنا می‌شوم. دو ماهی است که گوسفندهایش را به اینجا آورده. با نان، تخم‌مرغ و چای زغالی پذیرایی می‌کند؛ همان چای اصیل که طعمش نصف مسیر خستگی را می‌شوید. او می‌گوید: «وقتی دیدم بی‌خیال از کنار سگ‌ها رد شدی، فهمیدم این‌کاره‌ای!»
نکته‌اش را خوب می‌دانست: در مقابل سگ‌ها اگر بترسی، کارت تمام است.
علی می‌گوید ۳۵۰ گوسفند دارند و همراه سه نفر دیگر مراقبشان است. در زمستان، این منطقه غیرقابل سکونت می‌شود. سال‌ها پیش برف آن‌قدر زیاد آمده که یک گله زیر برف جان باخته‌اند. امسال هم بارندگی کم بوده و سرما باغ‌های گیلاس، گلابی و گردو را نابود کرده است.
چند کیلومتر جلوتر به دریاچه فاضل‌گولی می‌رسم؛ یک سد مصنوعی که سال ۱۳۶۴ برای کشاورزی ساخته‌اند. می‌گویند بهار، اینجا بهشت کوچکی می‌شود.
از دریاچه به بعد، مسیر سراشیبی است. به روستای «چیچک‌لی» می‌رسم. حس خوبی برای عکاسی و فیلم‌برداری دارم، اما ماجراهایش عجیب است: زنان و کودکان به محض دیدن دوربین فرار می‌کنند! زنان را می‌شود فهمید، اما فرار بچه‌ها آدم را گیج می‌کند. دهیار و اعضای شورا هم یا پیدا نمی‌شوند یا اگر هم پیدا شوند، همکاری خاصی نمی‌کنند. من هم ناامید، روستا را ترک می‌کنم.
هنوز از سرپایینی لذت نبرده‌ام که دو موتورسوار جوان جلویم را می‌گیرند. یکی گوشی ساده‌اش را درمی‌آورد، تماس می‌گیرد و بعد گوشی را به من می‌دهد! آن‌طرف خط کسی می‌پرسد چرا در «چیچک‌لی» فیلم گرفته‌ام. بعد هم کارت شناسایی می‌خواهد. نشان می‌دهم، اما وقتی نوبت به خودشان می‌رسد، معلوم می‌شود هیچ کارت معتبری ندارند! دعوای کوچکی سر همین موضوع درمی‌گیرد و بالاخره رهایم می‌کنند.
جاده را ادامه می‌دهم و به دامنجان می‌رسم؛ روستایی پای کوه. اینجا دهیارش، فریدون حسینی، با سابقه‌ی ۱۸ سال دهیاری و مدرک کارشناسی ارشد، چهره‌ای مهربان دارد. در ساختمان دهیاری، چند نفر برای مشکل آب جمع شده‌اند. مشکل جدی است: آب از صبح تا شب قطع است و شب هم چند ساعت با فشار ضعیف وصل می‌شود.
شب را با آبگوشتی زردرنگ شام می‌خوریم. طعمش ساده اما صمیمی است؛ همان غذایی که بیشتر از هر رستوران لوکس، با سفر و جاده می‌چسبد
 

  • ۰۴/۰۷/۱۰
  • عدالت عابدینی

بزقوش

عدالت عابدینی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی