بعد از صحبت های هومن طاقت ادامه صحبت نداشتم. داستان از کلبه زیبایی شروع می شود هومن به زیبایی هر چه تمام آن را تزئین کرده است.
واقعا چه دلیل و انگیزه ای برای ساختن این کلبه کاجی وجود دارد؟
محال است کسی اولین بار از جلوی این خانه رد شود و نایستاد! مگر اینکه نابینا باشد. نابینا هم با بوی گل و کاج و به به و چه چه مردم به ناچار می ایستد.
اولین بار هم نیست که اینجا آمدم. خیلی وقت پیش دیده بودمش، ولی نه با این بزک و تزئینات.
میوه های کاج به طور عمودی بر روی دیوار چسبانده و به سمت بالا چیده شده اند.
پای دیوار و میانه های آن چندین گلدان چوبی بزرگ و کوچک با گل های رنگارنگ هستند؛ گل هایی به رنگ سرخ و زرد و سفید وبنفش.
جملاتی هم بر روی چوب های بلند دراز نوشته شده اند.
پلاک خانه هم به طرز ماهرانه ای بر روی چوب حک شده است.
دخترها و پسرهایی هم جلوی خانه ایستادند و فرت فرت عکس سلفی می اندازند. انگار که خودشان تزئین کرده باشند، و حالا می خواهند شاهکارشان را به تمام عالم نشان دهند.
ما هم نتوانستیم تعجب مان را پنهان کنیم. اول از همه خودم دوربین را در آوردم.
ورود به داخل خانه برای عموم ممنوع است. اما ما که جزو خواص هستیم و آشنای صاحبخانه!عجب خوش به حالی!
هومن پشت سر هم می گوید بفرمایید داخل خونه! جلوی در بده.
- اتفاقا جلوی در خیلی خوبه!
- بیایید تو خونه! اینجا قشنگ تره
من با کمی اکراه وارد می شوم. واقعا معرکه است. داخل هم تا چشم کار می کند گل و گیاه و کلی اشیا قدیمی بر در و دیوار است.
کف خانه در ردیف هایی منظم تنه های چوب حدود ده سانت متصل شده اند. تا بر روی آن راه می رویم، صدای قیژ قیژ چوب ها در می آید.
از سقف دیوار هم انواع کلیدها، کتاب ها و برخی دیگر از وسایل آویزان شده اند.
هومن مرد تنومند و میانسال با موهایی کاملا تراشیده است؛ مهربان و دوست داشتنی. با کلی سلیقه، اشیای قدیمی در جای جای خانه قرار داده است.
دوستان تا مشغول تماشا هستند و گرم صحبت من ترجیح می دهم با خودش صحبت کنم. تازه می فهمم حرف هایش شنیدنی تر از این دیدنی هاست.
وسایل چوبی خانه از تنه های درخت به درد نخور و دور ریز هستند و هیچ درختی قطع نشده اند.
قبلا اینجا به کلبه چوبی معروف بوده است و حالا شده کلبه کاجی! از بس که میوه کاج در آن استفاده شده است.
حدود چهار سالی برای تزئین خانه وقت گذاشته است. به قول خودش اگر حالش خوب باشد از 9 شب تا 7 صبح یک سره کار می کند.
از دوران کودکی علاقه به جمع آوری انواع کلکسیون ها داشته است.
مهمترین هدفش را از این کار دیدن حال خوب مردم می داند.
او حتی طرحی داده که کل خانه های روستا را به این شکل در آورد. اما با مخالفت مسئولان مواجه شده است، چرا که این روستا با هجوم زیاد مردم مواجه می شود.
به زن و شوهری اشاره می کند که با هم دعوا داشتند. ولی وقتی این کلبه را دیدند ، با هم آشتی کردند و رفتند و موارد متعدد دیگر.
اما هومن یک کار خیلی مهم دیگر هم انجام می دهد جلب رضایت از خانواده هایی که به هر دلیلی یکی از اعضای خانواده اش به طور غیر عمد توسط شخص دیگری محکوم به اعد ام شده و حالا آن شخص باید بالای چوبه دار برود.
گاهی فعالیت هایش بی ثمر می شود و گاهی هم مثمر ثمر.
یکی از اتفاقات خوب را با ذوق زدگی تعریف می کند. آن هم مربوط به مادر پیری می شد که به هیچ عنوان رضایت نمی داد قاتل فرزندش بخشیده شود تا می رسد پای چوبه دار.
تلاش هومن و دوستانش هم بی فایده بود.
تا اینکه لحظه آخر مادر می بخشد.
شخص قاتل به زندگی بر می گردد اما کاملا در خدمت مادر قرار می گیرد. کامل کامل بی هیچ چشمداشتی. او می گوید این مادر زندگی را برای من برگردانده و البته تلاش های هومن!
حس می کنم اشک در چشمانش هومن حلقه زده ولی در چشمان خودم شک ندارم. نگاهش می رود به سمت دیگر من هم ناتوان از ادامه صحبت می شوم.
در آخر جمله ای ارزشمند می گوید.
«بخشیدن آسان نیست ولی معجزه می کند. تنها چیزی که حال آدم را خوب می کند، بخشش است.»
به سمت جماعت می رود و به شوخی می گوید: «نمی خواهید برید خونه تون!؟»
بلیقان روستایی است در ابتدای جاده کرج به چالوس