روستای کبوران - عکس از عدالت عابدینی
جوان موتورسوار از جاده خاکی و از میان کوه ها به سمت بالا می رود. موتور گرد و خاکی پشت سرش راه انداخته است. ناگهان توجه اش به سمت چپ چاده، داخل دره و آب بند آنجا جلب می شود. چند نفر مشغول کاری هستند. از آن بالا آنها را برانداز می کند. انگار در حال کندن جایی هستند! یکی از آنها متوجه او می شود و به بقیه می گوید. صحنه یکهو عوض می شود. اینبار همگی با چاقو و چماق به دنبالش می افتند.
هندل موتور را می زند. در آخرین لحظه روشن می شود و می زند به فرار!
به مزرعه شان در بالای ارتفاعات می رسد، با موبایل به روستاییان جریان را می گوید. آنها می آیند و آن چند جوان متواری می شوند.
مثل اینکه دنبال زیرخاکی بودند.
حالا این جوان درست روبروی من بود و با گفتن این جریان می پرسد:
- تو جاده نمی ترسی تنها سفر می کنی؟
- ترس از چی؟
- ترس از همین اتفاقات!
یاد سرهنگ پیر آموزشی مان در سربازی می افتم که همیشه می گفت: «بترس از آن چیزی که می ترسی». اینجا هم به این جوان باید حق بدهم.
مسیر کهندان به تفرش - عکس از عدالت عابدینی
مسیر روستای کهندان از سمت قم به تفرش کاملا کوهستانی و خاکی است. جاده خلوت است. ولی این طور هم نیست که پرنده پر نزند. اتفاقا زیاد هم هست، به همراه همین موتور سواری که می بینم دیگر هیچ آدمیزادی نیست. این جاده، زمانی استفاده می شد، ولی با اتصال روستای کهندان به شهرستان قم، کمتر مورد استفاده قرار می گیرد و الان من تنها در این جاده هستم.
جاده آنقدر پرشیب است که مجبور می شوم چند باری از دوچرخه پیاده شوم و دوچرخه را سلانه سلانه بالا بکشم. بعضی وقت ها به هنگام هل دادن دوچرخه کفشم روی زمین لیز می خورد.
به ارتفاع 2200 متری می رسم. قله های متعدد از آن بالا دیده می شوند.
منظره از درختان و کوه در مسیر کهندان به تفرش - عکس از عدالت عابدینی
قلل ارتفاعات گیان - عکس از عدالت عابدینی
همه نفس نفس زدن هایم در سر بالایی را با شیب تندی که به سمت پایین دارم جبران می شود؛ البته با سرعت و احتیاط زیاد. باغ های پراکنده ای هم در بین راه دیده می شوند.
در مسیر آسفالت که سرعتم الی ماشاء الله می شود. با سرعت می روم تا دم غروب به تفرش می رسم. درختان بلند این شهر خلوتِ کوهستان را حسابی آراسته اند.
با پرس و جو، مردم نزدیک ترین و زیباترین روستا به شهر را نشانم می دهند. یکی از آنها تماسی می گیرد هماهنگ می کند پیش آقای «ولی یامینی» از اعضای شورای روستا بروم. یک نفر هم آن طرف خیابان نشسته و دعوت می کند به ویلایش!
بین این دو انتخاب، روستا را بیشتر دوست دارم.
نمای روستای کبوران از زاویه یکی از تاق ها - عکس از عدالت عابدینی
روستای تاتی زبان کبوران 8 کیلومتر بیشتر تا تفرش فاصله ندارد. ولی تا به آنجا برسم به تاریکی می خورم. به یامینی زنگ می زنم. با موتور می آید. ابتدا به سمت شیرآبی که در کنار جاده است می رود و آبی به صورتش می زند. از کار کشاورزی آمده و خستگی و غبار صورت را پاک کند.
دوچرخه در کنار چارتاقی کبوران - عکس از عدالت عابدینی
جوانی است با چهره خندان. اول چارتاقی نزدیک آنجا را که به روستا اشراف دارد را نشانم می دهم. چارتاقی ها به طوری کلی ابعاد مربعی شکل دارند که دارای چهار تاق ورودی بزرگ هستند. به همین خاطر اسمش را چهارتاقی گذاشته اند. معمولا یک گنبد هم بالای سر آنهاست. آخرین تخمین از ساخت چهارتاقی ها به دوران اشکانیان بر می گردد و بیشتر در زمان های گذشته به عنوان آتشکده زرتشتیان به کار برده می شد. بعدها در دوره اسلامی این چارتاقی ها با تغییراتی تبدیل به مسجد می شوند. از طرح چارتاقی ها، بعدها برای طراحی برخی آرامگاه هم استفاده شده است. این چارتاقی ها نقش تقویم آفتابی را هم داشته اند.
این را هم بگویم نمونه ای دیگر از این چارتاقی در آن سوی کوه ها و در روستای نویس هم وجود دارد. کلا در این منطقه آتشکده و چارتاقی زیاد است.
از آنجایی که به زرتشت ها، گبری هم می گویند، نام این روستا در گذشته «گبریان» بوده و در گذر زمان به «کبوران» تغییر عنوان داده است. هر چند که به آن اکنون «بهاران» هم گفته می شود.
بعد تا امامزاده ی روستا که در حاشیه روستا و در کنار جاده است می رویم. صدای آب خروشان به گوش می رسد. یامینی می گوید چند شب پیش تا نصف شب مشغول کار بودم. ساعت حدود سه نصف شب بود. کنار جاده نشسته بودم. ماشین پلیس می آید و می پرسد:
- نصف شب اینجا چکار می کنی؟
- صدا آب رو گوش کنید، دقت کنید چه صدای قشنگی داره!
یامینی در آن لحظه در حس و حال خود و لذت از حال خود بوده است. ماموران هم فهمیدند که او یک کشاورز زحمتکش است، می گویند در چند وقت گذشته دزدی هایی از سیم های برقی و ... در منطقه گزارش شده است و آنها مامور بودند و معذور! شاید حسرت آن لحظه او را خورده اند.
یامینی مجرد است و اصلا اهل شبکه های اجتماعی که این روزها دلخوشی ها خیلی از آدم ها هست نیست.
شب به اقامتگاه نزدیک امامزاده می مانم و یامینی می رود شام هم می آورد. فردا هم می گوید حتما پیش آقای تقی برجی بروم. می گوید باغچه خیلی خوبی دارد و از دیدنش پشیمان نمی شوم.
صبح بعد از استراحت شبانه ابتدا به سمت چارتاقی می روم که شب نتوانستم کامل ببینم. در کنار چارتاقی قلعه قدیمی «گبری» وجود دارد که تقریبا تخریب شده است. از آنجا می شود امتداد روستا را کامل دید. خانه ها هم بیشتر سقف شیروانی دارند. خیابان عبوری از کنار شهر هم خیلی کم تردد است.
قناتی هم دارد که حسابی پرآب است و آب در آن جریان دارد.
آقای تقی برجی در حال کار در مزرعه - عکس از عدالت عابدینی
با آقای تقی برجی تماس می گیرم و می روم به سمتش. وارد کوچه باغی می شوم که پر از درختان بلند و زمین های کشاورزی است. محصولات عمده این روستا بادام، گردو، سیب، سنجد، گلابی، انگور، آلبالو، گیلاس، زردآلو و آلو است. آقای برجی در میان زمین های کشاورزی مشغول کار است. مردی شصت ساله با سبیلی نسبتا پرپشت و صورتی تراشیده و چهره ای کاملا خندان! انگار که همه مردم روستا اینطور خندان هستند. اما حیف!
حیف از آن جهت که این روستا زمانی 90 خانوار داشته ولی در حال حاضر فقط 30 خانوار در آن زندگی می کنند. خیلی ها مهاجرت کرده و رفته اند. بیشتر هم پیرمردها و پیرزن ها هستند. برجی دلیل این مهاجرت را عدم تمایل جوانان به کار کشاورزی می داند. البته کمبود آب و سرمازدگی محصولات هم، در این مهاجرت ها بی تاثیر نبوده است.
وقتی کارش تمام می شود با هم به کلبه اش می رویم. یکی از دنج ترین جاهایی است که می بینم. دام و مرغ و خروس و درختان میوه هم آنجا هستند. همه درختان آنجا را خودش کاشته است. مبل هایی در فضای بیرونی چیده شده اند. ضبطی هم که نوار کاست می خورد. روی دیوار آویزان است. این مزرعه را سال 70 خریده است.
چهره خندان تقی برجی بعد از کار و تلاش - عکس از عدالت عابدینی
تکه های هیزم را جمع می کند. آنها را به محل اجاقدان می ریزد و با کبریت می زند و فوتی و آتشی! بعد توری فلزی و کتری را روی آتش می گذارد.
از کلاس اول راهنمایی با تراکتور کار می کرد تا وقتی که دیپلم می گیرد. سال 62 و در سن 25 سالگی ازدواج می کند. تا سال 82 همچنان کارش با تراکتور است. تقریبا بیشتر روستاها اطراف را با تراکتور شخم زده است. به یاد می آورد روزهایی را که به خاطر کار زیاد روی تراکتور خوابش گرفته و حوادثی برایش افتاده بود.
آقای تقی برجی بعد چند سال کار با تراکتور کارش می شود کار روی کمپرسور.
بعد از آن است که دچار کمردرد و آرتروز می شود.
چایی دم می کند. صبحانه نان و سرشیر و پنیر و کره محلی است.
وقتی صبحانه می خوریم از چیزی که برایش آزار دهنده است می گوید و آن درد تنهایی است ولی خودش خوشحال است که فرزندانش همیشه با او هستند. اگر دور هم باشند، به او سر می زنند.
از پانزده سال پیش به خاطر بیماری همسرش، یک روز در میان از روستا باید به بیمارستان تفرش برود.
اما این یک روز در روستا کبوران بودنم یک طرف، شنیدن یک جمله از طرف او یک طرف که خیلی حالم را خوب کرد.
وقتی از او از بزرگترین لذتش می پرسم می گوید: عشق به همسر!
آسیاب ها، آب انبار، حمام قدیمی، خانه های کاهگلی برخی دیگر از دیدنی های روستا هستند که من فرصت دیدن از آنها را نداشتم.
آب بند مسیر کهندان به تفرش - عکس از عدالت عابدینی